چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

چند ساعت پیش پسر خالم خونمون بود  

من یه چیزی گفتم به بابا برخورد ایشونم عصبانی شد و  

جلوی پسرخاله برخورد تندی با من کرد 

کلی اعصابم خورد شد 

آخه چرا نمی دونن که جلوی کسی نباید  

با فرزند خودمون برخورد تندی داشته باشیم 

اینقدر اعصابم به هم ریخت که شامم رو درست و حسابی نخوردم 

چی میشه همه ما بلد باشیم در بیشتر مواقع  

عصبانیتمون رو قورت بدیم... 

های 

صبوری 

اه

صبر چیز خیلی خوبیه 

کاش یکم بلد باشیم صبر کردن رو 

اما دیگه چقدر باید صبر کنم 

از این روز مرگی خسته شدم 

چرا ...

گاهی دلم برای کودک بودن تنگ میشه 

برای دوران کودکی 

برای شیطنت و بازی 

تو مهد کودک که بودم همیشه از پسرا کتک می خوردم و کارم شده بود گریه 

تا اینکه به خودم قول دادم که سعی کنم قوی باشم 

یه روز یکی از پسرا منو زد منم رفتم یواشکی کل دفتر نقاشی شو خط خطی کردم  

بعد کلی معلممون دعواش کرد منم  

کیف کردم 

از اون روز به بعد هرکی منو اذیت می کرد این کارو باهاش میکردم  

 چه قدر کوچک بودن گاهی اوقات لذت بخشه 

بادوستان زود به زود قهر می کردیم  

ولی در عوض  

زودم آشتی می کردیم 

پاهامون همیشه از زمین خوردنا کبود بود 

ولی درد همون کبودی لذت بخش بود

دلم واسه دوچرخم تنگ شده 

دوم دبستان بودم که بابام واسم یه دوچرخه ۲۰ گرفت 

کلی ذوق کرده بودم 

قدم خیلی کوچیک بود و پام به پدالاش نمی رسی ولی 

 بالاخره با یه ۲۰ یا ۳۰ بار زمین خوردن دوچرخه سواری یاد گرفتم  

کارم صب تا شب شده دوچرخه  سواری 

وای که چه دورانی بود 

دیگه حیاطمون که نسبتا بزرگ بود واسم کوچیک شد و حوس دوچرخه سواری تو کوچه به سرم زد 

اولش مامانم اجازه نمی داد ولی با کلی اصرار اجزه گرفتم 

یه کم که حرفه ای شدم سه تا سه تا سواری میدادم و واسه خودم کلی افه میرفتم 

دیگه کوچمونم تنگ شد واسم و تا خونه خالم که راه زیادی نبود می رفتم 

 چه دورانیه این عالم بچگی  

 

خدایا ... 

آشنا دیدمت و غریبانه عاشقت شدم ...

بخشنده پنداشتمت و گنه کار شدم  ...

گرم دیدمت و در سردترین لحظه به سراغت آمدم ...

تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی...