چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

اعلام نتایج...

امروز یه تماس غیر منتظره داشتم ... 

زنگ زده بود تا ببینه کجا قبولیدم منم گفتم دوست داشتم تربیت معلم قبول شم ولی هوشبری قبولیدم... 

گفت: وا هوشبری که دختر بهتره و کلی بهم تبریک گفت. 

یه اس به مریم جون دادم و واسه انتخاب رشته ای که واسم کرده بود دوباره تشکر کردم 

بنده خدا رو موقع شب های احیا ول نمی کردم و ساعت ۴ صبحم بهش می زنگیدم تا سوالامو ازش بپرسم. 

 

پ ن : خدایا ممنونم ازت ... ممنونم ... چون می دونم اونی که صلاحمه رو انتخاب می کنی.. 

         خدایا عاشقتم...

استرس لعنتی...

وای که دارم از استرس سکته می کنم 

این سازمان سنجشم تا می خواد یه نتیجه ای بگه آدم ده بار میمیرونه و زنده می کنه 

چند دقیقه پیش یکی از عزیزان زنگید و گفت بالاخره کجا قبولیدی؟ 

از تماسش جا خوردم ولی خیلی دوسش دارم و اونم منو خیلی دوس داره و نگرانمه 

 

پ ن : خدایا من فردا جلو همه سربلند کن 

         من تمام تلاشمو کردم... 

         من به تو اعتماد کردم و می کنم... 

         هر چی صلاحمه همونو واسم انجام بده 

پ ن :خدایا عاشقتم.....................

خواب ............

دیشب بازم مثل همیشه خواب عجیبی دیدم ساعت های 9 که بلند شدم داشتم راجع بهش فک می کردم که تلفن زنگ خورد...  

بله..........خوابم تعبیر شد اونم چه قدر سریع........ 

 دیشب یه هو یه سری کلمه به ذهنم هجوم آورد اما حوصله برداشتن قلم و به رشته شعر در آوردنشونو نداشتم... 

 تابستون امسال واسم خیلی سریع گذشت سریع تر از انچه که فکرشو بکنم و تا الان که خیلی بد نبود... 

گاهی اوقات فک می کنم از یه چیزی می ترسم... 

از یه اتفاقی که شاید در آینده بیفته.... 

به قول یکی از عزیزانم ساعت ها زودتر بگذرن تا ببینم اون آینده ای که در انتظارشم چیه؟؟ 

 

پ ن : فردا نتایج میاد خیلی استرس دارم ... کاش امروز میومد و راحت می شدم... 

 

پ ن : خدایا کمکم کن.................................................................................

حیرانی...

نمی دونم چی بنویسم.......................... 

قراره سه شنبه نتایج انتخاب رشته بیاد یه جورایی استرس دارم...همه ازم انتظار دارن... 

کلی برنامه واسه خودم دارم با کلی آرزوی نرسیده... 

 

امروز بالاخره کلاسم تموم شد و راحت شدم یه کلاس درست و حسابی نمی ذارن آدم حال کنه  

اینم از سر مجبوری و بی کاری رفتم. 

 

پ ن :  شانه می خواهم تا تکیه گاه بغض های گاه گاهم باشد...

دل نوشت...

 نمی دونم کی می خوام از این وضع و شرایطی که توش هستم دربیام 

دیشب خونمون غلغله بود و یه بنده خدایی یه چیزی وسط جمع به من گفت که خیلی ناراحت شدم اومدم تو اتاق و کلی گریه کردم. نمی دونم کی می خواد دست از این رفتارش برداره 

زندگی رو به کامم با این اخلاقیاتش تنگ کرده. 

اگه به خدا شکایت کنم می گن کفر می گی...   اگه گریه کنم می گن کم آوردی 

 دیگه نمی دونم باید چی کار کنم... 

 

پ ن: دلم واسش خیلی تنگ شده. آرزومه یه بار فقط یه بار... 

آه................................................................................

آدم شکمو

امروز اصلا روز خوبی نبود  

دکتر به من گفته بود به خاطر حساسیتم نباید خربزه بخورم اما من گوش ندادم و نزدیکای ظهر بعد از مدتها پرهیز یکم خربزه خوردم و وای... 

از همون لحظه سردرد شدید  گزگز گلو   و دل پیچه  

خدا به دادم برسه...

حرف دلم...

مشکل از جایی آغاز میشود که ...

دلتنگ کسی باشی که نیست ...

و حوصله کسی را نداشته باشی که هست ...

حالم بده...

دیشب از لحاظ روحی اصلا حالم خوب نبود... 

نمی دونم یه لحظه چم شده بود انگاری زده بود به سرم. 

یه لحظه گوشیمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن حتی انگشتم روی صفحه موبایلم به زور حرکت می کرد . به یکی از دوستام پیام دادم و ازش به خاطر این حال بدم کمک خواستم... 

اونم واقعا کمکم کرد و باعث شد به حالت عادی برگردم 

ازش یه قول گرفتم نمی دونم این قولی که ازش گرفتم یا کاری که کردم درست بوده یا نه؟؟  

اون دوست خوبیه ولی نمی دونم می تونم بهش اعتماد کنم یا نه ؟ 

تو این جند سالی که با هم بودیم خوب بودنشو برام اثبات کرده ولی یه نفر به من گفته که نباید به هیچ احدی اعتماد کنم وگر نه بد می بینم ولی من این حرفشو جدی نگرفتم من تو عمرم به دو نفر اعتماد کردم که از اولیش تا حالا بدی ندیدم ولی از این یکی رو نمی دونم چی پیش میاد... 

 

پ ن : خدایا کمکم کن...

افکار مشوش...

این روزت بدجوری فکرم مشغوله از یه طرف آرزوهام از یه طرف فکر به یه مسئله ای که نمی دونم تفکر دربارش آیا درسته یا نه؟ 

همین افکار مشوشم باعث شده عرق دستام باز دوباره شروع بشه.یه مدت از دستش راحت بودم اما از پریروز دوباره باز شروع شده. 

از این زندگی بدون هیچ هیجان یا اتفاق لذت بخش خسته شدم... 

آخه کی می خواد از این حالت راکدی در بیاد... 

ماه رمضونم تموم شد من عاشق این ماهم چون گریه های تو این ماه سبکم می کنه... 

دلم برا یه نفر خیلی تنگ شده ... خیلیییییییییییییییی............. بارها آرزو کردم کاش جای اون بودم ..   

 

پ ن : گاهی بد  جوری از دست خدا شاکی می شم