این روزت بدجوری فکرم مشغوله از یه طرف آرزوهام از یه طرف فکر به یه مسئله ای که نمی دونم تفکر دربارش آیا درسته یا نه؟
همین افکار مشوشم باعث شده عرق دستام باز دوباره شروع بشه.یه مدت از دستش راحت بودم اما از پریروز دوباره باز شروع شده.
از این زندگی بدون هیچ هیجان یا اتفاق لذت بخش خسته شدم...
آخه کی می خواد از این حالت راکدی در بیاد...
ماه رمضونم تموم شد من عاشق این ماهم چون گریه های تو این ماه سبکم می کنه...
دلم برا یه نفر خیلی تنگ شده ... خیلیییییییییییییییی............. بارها آرزو کردم کاش جای اون بودم ..
پ ن : گاهی بد جوری از دست خدا شاکی می شم
توی وبلاگت یه چیزی هست که بیشتر تو دید اینکه دیر به دیر اپ میکنی نمیخوام این جور نویسنده هارو دیر به دیر ببینم
نمیدونم کارتون چیه اما هرکس به اندازه خودش گرفتاره اما یه خواهش دارم اگه میشه دیگه نهایتش 2 روز یه بار اپ کنید
نگو مطلب نداری که عاشق همیشه لبریز احساس
اینجوری مطمئن هم میشم با ماشین تصادف نکردید و حالتون خوب است
باشه چشم
همشه یادم بوده قناری ها غم میخوندن
خیلی سخته یکی و دوست داشته باشی دوست نداشته باشه دارم تجربه میکنم
پستاتون نو خوندم انگار یه چیزهایی باهم اشتراک داریم گریه تو ماه رمضون نخوردن گوشت
(ن) من هم یه نون دارم که خیلی وقته تو تنور دلم مونده میدونم سوخته اما دوست دارم هنوز داغیش و احساس کنم
بازم به من سر بزن
شاید دل تنهائیمان تازه شود
راستی ممنون بخاطر اینکه به وبلاگ ارج نهادید
( ن ) هم جنس خودمه من عاشقش نیستم فقط یه آدم خاصه تو زندگیم
من یاد گرفتم سعی کنم عاشق نشم چون عاشقا به هم نمی رسن