چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

فریاد

دوس دارم گریه کنم اما اشکم در نمیاد... 

دوس دارم برم لب دریا فریاد بزنم اما صدام در نمیاد... 

دوس دارم زمین و آسمونو به هم بریزم اما دستام توانایی ندارن... 

نمی دونم چم شده؟ احساس می کنم غم عالم رو دل منه... 

احساس می کنم دلم تنگ شده اما نمی دونم واسه کی؟؟؟ 

دوس دارم هر چه زودتر این کنکور لعنتی تموم شه تا راحت شم 

یه لحظه خوب

دیشب خیلی دوس داشتم با خونواده برم شب نشینی  

اما درست نبود به خاطر ... 

دختر داییم اومد خونمون همون دو ساعتی که با هم بودیم خیلی خوش گذشت 

به یاد دوران گذشته شروع کردیم به کارت بازی 

خواهرم و دوتا دخترداییم 

وای که چه قدر هیجانی بود  

مث مغولا می پریدیم روکارتا تا سهمیه مون رو جدا کنیم 

بس که جنب و جوش داشتیم و گرممون شده بود بخاریو خاموش کردم 

خسته که شدیم من بلند شدم و سینمایی راه انداختم اونم چه نمایشی... 

ادای معلمامو در میاوردمو و هرهر همه با هم می خندیدیم 

با دختر داییم که مشغول حرف زدن بودم که خواهرم میگه کسی در زد 

گفتم به بابا ساعت ده شبه در ضمن چرا زنگ و نزده من که چیزی نشنیدم 

خواهرم و دختر دایی کوچیکه رفتن تو حال منم مشغول حرف زدن بودن بعد خواهرم و بلند صدا زدم 

اونم با دخترداییه در حالی که جیغ می کشیدن وارد اتاق شدن 

منم هول ورم داشت گفتم  چی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

گفتن ما کسی رو پشت در دیدیم که دستش رو دستگیره در بود تا تو مارو صدا زدی ما هم ترسیدیم ... 

وای  چه شبی بود ... 

گفتم طرف می خواسته وارد بشه با جیغ شما دوتا از ترس فرار کرده... 

هرچی بود به خیر گذشت.

...

قراره عید عمه ام با بچه هاش و عروس و دامادش بیان خونه ما 

وای اگه بیان من چجوری واسه کنکور بخونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

مامانم می گه باید این چند روز رو برم خونه خاله 

ولی دوس ندارم خونه خودمون راحت ترم 

مهمون حبیب خداست و در این شکی نیست  

ولی نه موقعی که من کنکور دارم................... 

خدایا چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه خاطره از سوم دبیرستان

درس زمینمون واقعا مشکل بود 

هرچی می خوندیم آخرشم یادمون می رفت چی بود . فکر کنم روز سه شنبه بود زنگ آخر زمین داشتیم قرار بود درس پرسیده بشه. 

یکی از بچه ها نخونده بود و کلی هم استرس داشت . ما هم که خونده بودیم قلبمون تو کفشمون می زد چه برسه به اون . 

با چند تا از ارازل کلاس نقشه ریختیم که کاری کنیم کارستون که یکی از بچه ها خوشحال وارد کلاس شد و گفت: 

فهمیدم چی کار کنیم 

مدرسه ما تازه ساخت بود زمیناش شن داشت 

پشت مدرسه یه گیاه فوق العاده بد بو رشد کرده بود و طرفی که اونو دیده بود آورد سر کلاس 

وای  چشمتون روز بد نبینه گیاهه اون قدر بد بو بود که دستامونو هر کاری می کردیم بوش نمی رفت.  

 از اون گیاه یه عالمه چیدیم و دور و بر کلاس جایی که دید نداره گذاشتیم. 

کلاس ما رو به روی دفتر بود 

این قدر این گیاهه بو کرده بود که خودمون داشتیم خفه می شدیم 

سالن مدرسه رو بوی گیاهه ور داشته بود 

هیشکی هم حق باز کردن پنجره ها رو نداشت 

بالاخره زنگ زمین رسید 

معلم وارد شد گفت 

اه این چه بوییه دیگه؟ ما هم که زیرلب می خندیدیم گفتیم: 

نمی دونیم خانم داریم از این بو خفه میشیم 

گفت : چرا پنجره ها رو وا نمی کنین ؟ 

پنجره ها رو هم وا کردیم ولی مگه این بو تموم می شد 

نیم ساعت از زنگ کلاس رو یا همین ماجرا گذروندیم که معلم گفت: 

پاشین بریم نماز خونه .اینجا نمیشه موند 

وای فکر نمازخونه رو نکرده بودیم 

خلاصه رفتیم اونجا و از 90 دقیقه کلاس 60 دقیقش و همین جوری گذروندیم 

گفتم : خانم می خواین بپرسین چی کار الان زنگ می خوره 

گفت پاشو بیا می خوام از تو بپرسم 

گفتم وای نه از این چیزا نگین دیگه از می که پرسیدین دیگه  

که یکی از بچه ها به دادم رسیید و گفت خانم ما بیایم 

فقط از همون یه نفر پرسید و این زنگ زمین به خوشی تموم شد

...

دیشب بعد از مدتها رفتم مسجد جامع 

از وقتی خونمونو عوض کردیم به خاطر طولانی بودن مسیر دیر به دیر میرم 

10 دقیقه تو راه بودیم 

به خواهرم میگم ما دوتا زده به سرمون تو این یخ بندون داریم پیاده میریم مسجد 

خونه قبلیمون 2دقیقه بیشتر راه نبود 

آخ که چه قدر نماز با جماعت خوندن صفا داره 

فضای گرم مسجد   شوق نماز جماعت و ... 

واسه همتون دعا کردم  

 

امشب ممکنه داییم و خونواده بیان شب نشینی 

بالاخره ما این دختر دایی رو میبینیم 

از وقتی رفته تو جمع مرغا کم میاد و میره 

شوهرش از اون آدمای فوق العاده مذهبیه و آدم خوبیه  

ایشاا.. خوشبخت بشن

پدر اهل عالم

دیشب خواهرم گفت نامه ای به امام زمانش که دفعه قبل برنده شده بود می خواد بره استان اما باید یکی دیگه بنویسی. من انشام خیلی خوبه و عاشق نوشتنم دفعه قبلم خودم نوشتم که تو منطقه برتر شد و به استان راه یافت . 

شروع کردم به نوشتن ... مولای من سلام... 

عجب نامه ای از آب درومد  

 باورم نمی شد که اینو خودم نوشتم ... 

این قدر باحال نوشته بودم که آخر شب که اومدم واسه مامانم بخونمش اشکم داشت در میومد ... 

گاهی دلم هوای جمکران میکند... 

چشمهایم خیس می شوند... 

برای من شنبه...دوشنبه...پنجشنبه...فرقی نمی کند تمامی لحظاتم جمعه هستند 

ثانیه ثانیه عمرم را به شوق دیدار تو به سر می برم... 

الهم عجل لولیک الفرج...