چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

چرت و پرت های من

تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است

یه خاطره از سوم دبیرستان

درس زمینمون واقعا مشکل بود 

هرچی می خوندیم آخرشم یادمون می رفت چی بود . فکر کنم روز سه شنبه بود زنگ آخر زمین داشتیم قرار بود درس پرسیده بشه. 

یکی از بچه ها نخونده بود و کلی هم استرس داشت . ما هم که خونده بودیم قلبمون تو کفشمون می زد چه برسه به اون . 

با چند تا از ارازل کلاس نقشه ریختیم که کاری کنیم کارستون که یکی از بچه ها خوشحال وارد کلاس شد و گفت: 

فهمیدم چی کار کنیم 

مدرسه ما تازه ساخت بود زمیناش شن داشت 

پشت مدرسه یه گیاه فوق العاده بد بو رشد کرده بود و طرفی که اونو دیده بود آورد سر کلاس 

وای  چشمتون روز بد نبینه گیاهه اون قدر بد بو بود که دستامونو هر کاری می کردیم بوش نمی رفت.  

 از اون گیاه یه عالمه چیدیم و دور و بر کلاس جایی که دید نداره گذاشتیم. 

کلاس ما رو به روی دفتر بود 

این قدر این گیاهه بو کرده بود که خودمون داشتیم خفه می شدیم 

سالن مدرسه رو بوی گیاهه ور داشته بود 

هیشکی هم حق باز کردن پنجره ها رو نداشت 

بالاخره زنگ زمین رسید 

معلم وارد شد گفت 

اه این چه بوییه دیگه؟ ما هم که زیرلب می خندیدیم گفتیم: 

نمی دونیم خانم داریم از این بو خفه میشیم 

گفت : چرا پنجره ها رو وا نمی کنین ؟ 

پنجره ها رو هم وا کردیم ولی مگه این بو تموم می شد 

نیم ساعت از زنگ کلاس رو یا همین ماجرا گذروندیم که معلم گفت: 

پاشین بریم نماز خونه .اینجا نمیشه موند 

وای فکر نمازخونه رو نکرده بودیم 

خلاصه رفتیم اونجا و از 90 دقیقه کلاس 60 دقیقش و همین جوری گذروندیم 

گفتم : خانم می خواین بپرسین چی کار الان زنگ می خوره 

گفت پاشو بیا می خوام از تو بپرسم 

گفتم وای نه از این چیزا نگین دیگه از می که پرسیدین دیگه  

که یکی از بچه ها به دادم رسیید و گفت خانم ما بیایم 

فقط از همون یه نفر پرسید و این زنگ زمین به خوشی تموم شد

نظرات 2 + ارسال نظر
kamy_176 11 اسفند 1390 ساعت 22:13 http://love-sara.blogfa.com

____________من باز هم منتظرت هستم؛
_______________سراسر پر از عشق تو ...
_______به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی.
__________________اگر نه، عیبی ندارد،
____________می فهمم و هنوز هم دوستت دارم.
_______________روز خوبی داشته باشی ...
آپــــــــــــــــم
آپــــــــــــــــــــــــم
آپــــــــــــــــــــــــــــــــــم
آپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
آپــــــــــــــــــــــــــــــم
آپــــــــــــــــم
زود بیا

اومدم

پیمان 9 اسفند 1390 ساعت 18:04 http://peyman1372.blogsky.com

بذار منم یه خاطره بگم...یه روز دمدمای عید که تق و لق بود قرار گذاشتیم نیایم...برگشتنه با چنتا قرار گذاشتیم تا فردا بیایم مدرسه یکم بخندیم...خلاصه اومدیم...یکی از بچه ها آهنگ گذاشت همه هم شروع کردیم رقصیدن...
یهو دیدیم یه آخونده از در اومد ما نشستیم..بد گفت منو اداره آموزش و پرورش فرستاده تا بیام ارشادتون کنمو هر سوالی دارین ج بدم...یکی از بچه ها گفت آقا ما نا بابیما!!!
گفت نترسین درستتون میکنم...منم یهو گوشی رو پلی کردم گفتم جووون مادرت برقص میدونم خیلی گلی همینو بس....بچه ها هم دست میزدن...اما اخرش آروممون کرد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد